کد مطلب:225982 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

در اخبار حضرت رضا به شهادت خود
مؤلف گوید كه من در این فصل اكتفا می كنم به آنچه علامه ی مجلسی رضوان الله علیه در جلاء العیون نگاشته، فرموده: ابن بابویه به سند معتبر روایت كرده است كه مردی از اهل خراسان به خدمت امام رضا علیه السلام آمد و گفت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم كه با من گفت چگونه خواهد بود حال شما اهل خراسان در وقتی كه مدفون سازند در زمین شما پاره ای از تن مرا و بسپارند به شما امانت مرا و پنهان گردد در زمین شما ستاره ی من. حضرت فرمود كه منم آنكه مدفون می شود در زمین شما و منم پاره ی تن پیغمبر شما و منم امانت آن حضرت و نجم فلك امامت و هدایت، هر كه مرا زیارت كند و حق مرا شناسد و اطاعت مرا بر خود لازم داند من و پدران من شفیع او خواهیم بود در روز قیامت و هر كه ما شفیع او باشیم البته نجات می یابد هر چند بر او گناه جن و انس بوده باشد. به درستی كه مرا خبر داد پدرم از پدرانش كه حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فرمود كه هر كه مرا در خواب ببیند مرا دیده زیرا كه شیطان به صورت من متمثل نمی شود و نه به صورت احدی از اوصیاء من و نه به صورت احدی از شیعیان خالص ایشان به درستی كه خواب راست یك جزو است از هفتاد جزو از پیغمبری.

بسند معتبر دیگر از آن جناب منقول است كه گفت به خدا سوگند كه هیچ یك از ما اهل بیت نیست مگر آنكه كشته می گردد و شهید می شود، گفتند یابن رسول الله



[ صفحه 533]



كی تو را شهید می كند؟ فرمود كه بدترین خلق خداوند در زمان من مرا شهید خواهد كرد به زهر و دور از یار و دیار در زمین غربت مدفون خواهد ساخت پس هر كه مرا در آن غربت زیارت كند حق تعالی مزد صد هزار شهید و صد هزار صدیق و صد هزار حج كننده و عمره كننده و صد هزار جهادكننده برای او بنویسد و در زمره ی ما محشور شود و در درجات عالیه ی بهشت رفیق ما باشد. ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده است كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود كه پاره ای از تن من در زمین خراسان مدفون خواهد شد هر مؤمنی كه او را زیارت كند البته بهشت او را واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.

ایضا به سند معتبر روایت كرده است كه حضرت صادق علیه السلام فرمود از پسر من موسی علیه السلام پسری به هم خواهد رسید كه نامش موافق نام امیرالمؤمنین علیه السلام باشد و او را به سوی خراسان برند و به زهر شهید كنند و در غربت او را مدفون سازند، هر كه او را زیارت كند و به حق او عارف باشد حق تعالی به او عطا كند مزد آنها كه پیش از فتح مكه در راه خدا جان و مال خود را بذل كردند. ایضا به سند معتبر از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است كه آن جناب فرمود مردی از فرزندان من در زمین خراسان به زهر ستم و عدوان شهید خواهد شد كه نام او موافق نام من باشد و نام پدرش موافق نام موسی بن عمران باشد هر كه او را در آن غربت زیارت كند حق تعالی گناهان گذشته و آینده ی او را بیامرزد اگر چه به عدد ستاره های آسمان و قطره های باران و برگ درختان باشد.

و نیز علامه ی مجلسی در دیگر كتب خود نقل كرده به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام كه فرمود زود باشد كه كشته شوم به زهر با ظلم و ستم و مدفون شوم در پهلوی هارون الرشید و بگرداند خدا تربت مرا محل تردد شیعیان و دوستان من پس هر كه مرا در این غربت زیارت كند واجب شود برای او كه من او را زیارت كنم در روز قیامت و سوگند می خورم به خدائی كه محمد صلی الله علیه و آله را گرامی داشته است به پیغمبری و برگزیده است او را بر جمیع خلایق كه هر كه از شما شیعیان نزد قبر من دو ركعت نماز كند البته مستحق شود آمرزش گناهان را از



[ صفحه 534]



خداوند عالمیان در روز قیامت و به حق آن خداوندی كه ما را گرامی داشته است بعد از محمد صلی الله علیه و آله به امامت و مخصوص گردانیده است ما را به وصیت آن حضرت، سوگند می خورم كه زیارت كنندگان قبر من گرامی تر از هر گروهی اند نزد خدا در روز قیامت و هر مؤمنی كه مرا زیارت كند پس بر روی او قطره ای از باران برسد البته حق تعالی جسد او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

اما كیفیت شهادت آن جگرگوشه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله به روایت ابوالصلت چنان است كه گفت روزی در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام ایستاده بودم فرمود كه داخل قبه ی هارون الرشید شو از چهار جانب قبر او از هر جانب یك كف خاك بیاور چون آوردم آن خاك را كه از پس و پشت او برداشته بودم بوئید و انداخت و فرمود كه مأمون خواهد خواست كه قبر پدر خود را قبله ی قبر من نماید و مرا در این مكان مدفون سازد سنگ سخت بزرگی ظاهر شود كه هرچه كلنگ است در خرایان جمع شود برای كندن آن ممكن نشود كندن آن آنگاه خاك بالای سر و پائین پا را استشمام نمود چنین فرمود چون خاك طرف قبله را بوئید فرمود كه زود باشد كه قبر مرا در این موضع حفر نمایند. پس امر كن ایشان را كه هفت درجه به زمین فروبرند و لحد آن را دو ذراع و شبری سازند كه حق تعالی چندانكه خواهد آن را گشاده سازد و باغی از باغستانهای بهشت گرداند آنگاه از جانب سر رطوبتی ظاهر شود پس به آن دعائی كه تو را تعلیم می نمایم تكلم كن تا به قدرت خدا آب جاری گردد و لحد از آن آب پر شود و ماهی ریزه ی چند در آن آب ظاهر شود چون ماهیان پدید آیند این نان را كه به تو می سپارم در آن آب ریزه كن كه آن ماهیان بخورند آنگاه ماهی بزرگی ظاهر شود و آن ماهیان ریزه را برچیند و غایب شود پس در آن حال دست بر آب گذار و دعائی كه تو را تعلیم می نمایم بخوان تا آن آب به زمین فرورود و قبر خشك شود و این اعمال را نكنی مگر در حضور مأمون و فرمود كه فردا به مجلس این فاجر داخل خواهم شد اگر از خانه سر نپوشیده بیرون آیم با من تكلم نما و اگر چیزی بر سر پوشیده باشم با من سخن مگو.



[ صفحه 535]



ابوالصلت گفت چون روز دیگر حضرت امام رضا علیه السلام نماز بامداد ادا نمود جامه های خویش را پوشید و در محراب نشست و منتظر می بود تا غلامان مأمون به طلب وی آمدند آنگاه كفش خود را پوشید و ردای مبارك خود را بر دوش افكند و به مجلس مأمون درآمد و من در خدمت آن حضرت بودم. در آن وقت طبقی چند از الوان میوه ها نزد وی نهاده بودند و او خوشه ی انگوری را كه زهر را برشته در بعضی از دانه های آن دوانیده بودند در دست داشت و بعضی از آن دانه ها كه به زهر نیالوده بودند از برای رفع تهمت زهرمار می كرد. چون نظرش بر آن حضرت افتاد مشتاقانه از جای خود برخاست و دست در گردن مباركش انداخت و میان دو دیده ی آن قرة العین مصطفی را بوسید و آنچه از لوازم اكرام و احترام ظاهری بود دقیقه ای فرونگذاشت. آن جناب را بر بساط خود نشانیده و آن خوشه ی انگور را به وی داد و گفت یابن رسول الله از این نكوتر انگور ندیده ام، حضرت فرمود كه شاید انگور بهشت از این نكوتر باشد، مأمون گفت از این انگور تناول نما، حضرت فرمود كه مرا از خوردن این انگور معاف دار. مأمون مبالغه ی بسیار كرد و گفت البته می باید تناول نمود مگر مرا متهم می داری با این همه اخلاص كه از من مشاهده می نمائی، این چه گمانها است كه به من می بری، و آن خوشه ی انگور را گرفته دانه ی چند از آن خورد باز به دست آن جناب داد و تكلیف خوردن نمود. آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلود تناول كرد حالش دیگرگون گردید و باقی خوشه را بر زمین افكند و متغیرالأحوال از آن مجلس برخاست، مأمون گفت یابن عم به كجا می روی فرمود به آنجا كه مرا فرستادی و آن حضرت حزین و غمگین و نالان سر مبارك پوشیده از خانه ی مأمون بیرون آمد.

ابوالصلت گفت به مقتضای فرموده ی آن حضرت با وی سخن نگفتم تا به سرای خود داخل گردید فرمود كه در سرای را ببند. رنجور و نالان بر فراش خویش تكیه فرمود، چون آن امام معصوم بر بستر قرار گرفت در سرای را بسته و در میان خانه محزون و غمگین ایستاده بودم ناگاه جوان خوشبوی مشگین موئی را در میان سرا دیدم كه سیمای ولایت و امامت از جبین فائزالأنوارش ظاهر بود و شبیه ترین



[ صفحه 536]



مردمان بود به جناب امام رضا علیه السلام. پس به سوی وی شتافتم سؤال كردم كه از كدام راه داخل شدی كه من درها را محكم بسته بودم؟ فرمود آن قادری كه مرا از مدینه به یك لحظه به طوس آورد از درهای بسته مرا داخل ساخت. پرسیدم تو كیستی؟ فرمود منم حجت خدا بر تو ای ابوالصلت، منم محمد بن علی آمده ام كه پدر غریب مظلوم و والد معصوم و مسموم خود را ببینم و وداع كنم، آنگاه در حجره ای كه حضرت امام رضا علیه السلام در آنجا بود رفت. چون چشم آن امام مسموم بر فرزند معصوم خود افتاد از جای جست و یعقوب وار یوسف گمگشته ی خود را در آغوش كشید و دست در گردن وی درآورد و او را به سینه ی خود فشرد و میان دو چشم او را بوسید و آن فرزند معصوم را در فراش خود داخل كرد و بوسه بر روی وی می داد و با وی از اسرار ملك و ملكوت و خزائن علوم حی لا یموت رازی چند می گفت كه من نفهمیدم و ابواب علوم اولین و آخرین و ودایع حضرت سید المرسلین را به وی تسلیم كرد، آنگاه بر لبهای مبارك حضرت امام رضا علیه السلام كفی دیدم از برف سفیدتر حضرت امام محمدتقی علیه السلام آن را لیسید و دست در میان سینه ی پدر بزرگوار خود برد و چیزی مانند عصفور بیرون آورد و فروبرد و آن طایر قدسی به بال ارتحال گرد تعلقات جسمانی از دامان مطهر خود افشانده به جانب ریاض رضوان قدس پرواز كرد.

پس حضرت امام محمدتقی علیه السلام فرمود كه ای ابوالصلت به اندرون این خانه رو و آب و تخته بیاور، گفتم یابن رسول الله آنجا نه آبست و نه تخته فرمود كه آنچه امر می كنم چنان كن و تو را به اینها كاری نباشد چون به خانه رفتم آب و تخته را حاضر یافتم به حضور بردم و دامن برزده مستعد آن شدم كه آن جناب را در غسل دادن مدد نمایم فرمود كه دیگری هست مرا مدد نماید، ملائكه ی مقربین مرا یاوری می نمایند به تو احتیاج ندارم. چون از غسل فارغ گردید فرمود كه به خانه رو و كفن و حنوط بیاور، چون داخل شدم سبدی دیدم كه كفن و حنوط بر روی آن گذاشته بودند و هرگز آن را در آن خانه ندیده بودم برداشتم و بخدمت حضرت آوردم. پس پدر بزرگوار خود را كفن پوشانید و بر مساجد شریفش حنوط پاشید و با ملائكه ی كروبیین



[ صفحه 537]



و ارواح انبیاء و مرسلین بر آن فرزند خیر البشر نماز گذاردند آنگاه فرمود كه تابوت را به نزد من آور گفتم یابن رسول الله به نزد نجار روم و تابوت بیاورم؟ فرمود كه از خانه بیاور چون به خانه رفتم تابوتی دیدم كه هرگز در آنجا ندیده بودم كه دست قدرت حق تعالی از چوب سدرة المنتهی ترتیب داده بود پس آن حضرت را در تابوت گذاشت و دو ركعت نماز به جا آورد و هنوز از نماز فارغ نگشته بود كه تابوت به قدرت حق تعالی از زمین جدا گشت سقف خانه شكافته شد و به جانب آسمان مرتفع گردید و از نظر غایب شد. چون از نماز فارغ گردید گفتم یابن رسول الله اگر مأمون بیاید و آن حضرت را از من طلب نماید در جواب او چه گویم؟ فرمود كه خاموش شو كه به زودی مراجعت خواهد كرد، ای ابوالصلت اگر پیغمبری در مشرق رحلت نماید و وصی او در مغرب وفات كند البته حق تعالی اجساد مطهر و ارواح منور ایشان را در اعلا علیین با یكدیگر جمع نماید حضرت در این سخن بود كه باز سقف شكافته شد و آن تابوت محفوف به رحمت حی لا یموت فرود آمد و آن حضرت پدر رفیع قدر خویش را از تابوت برگرفت و در فراش به نحوی خوابانید كه گویا او را غسل نداده اند و كفن نكرده اند پس فرمود كه برو و در سرا را بگشا تا مأمون داخل شود. چون در خانه را باز كردم مأمون را دیدم با غلامان خود بر در خانه ایستاده بودند پس مأمون داخل خانه شد و آغاز نوح و زاری و گریه و بی قراری نمود گریبان خود را چاك زد و دست بر سر زد و فریاد برآورد كه ای سید و سرور در مصیبت خود دل مرا به درد آوردی و داخل آن حجره شد و نزدیك سر آن حضرت نشست و گفت شروع كنید در تجهیز آن حضرت و امر كرد قبر شریف آن حضرت را حفر نمایند، چون شروع به حفر كردند آنچه آن سرور اوصیاء فرموده بود به ظهور آمد، چون در پس سر سر هارون خواستند كه قبر منور آن حضرت را حفر نمایند زمین انقیاد نكرد، یكی از اهل آن مجلس به مأمون گفت تو اقرار به امامت او می نمائی؟ گفت بلی، آن مرد گفت كه امام می باید در حیات و ممات بر همه كس مقدم باشد پس امر كرد قبر را در جانب قبله حفر نمایند چون آب و ماهیان پیدا شدند مأمون گفت پیوسته امام رضا علیه السلام در حال حیات غرائب و



[ صفحه 538]



معجزات به ما می نمود بعد از وفات نیز غرایب و كرامات خود را بر ما ظاهر گردانید چون ماهی بزرگ ماهیان خرد را برچید یكی از وزراء مأمون به او گفت می دانی كه آن حضرت در ضمن آن كرامات تو را به چه چیز خبر داده؟ گفت نمی دانم، گفت آن جناب اشاره فرموده است به آنكه مثل ملك و پادشاهی شما بنی عباس مثل این ماهیان است كثرت و دولتی كه دارید عن قریب ملك شما منقضی شود و دولت شما به سر آید و سلطنت شما به آخر رسد و حق تعالی شخصی را بر شما مسلط سازد همچنانكه این ماهی بزرگ ماهیان خرد را برچید شما را از روی زمین براندازد و انتقام اهل بیت رسالت را از شما بكشد. مأمون گفت راست می گوئی، آن جناب را مدفون ساخت و مراجعت كرد.

ابوالصلت گفت كه بعد از آن مأمون مرا طلبید و گفت به من تعلیم نما آن دعا را كه خواندی و آب فرورفت، گفتم به خدا سوگند كه آن را فراموش كردم باور نكرد با آنكه راست می گفتم و امر كرد مرا به زندان بردند و یك سال در حبس او ماندم چون دلتنگ شدم شبی بیدار ماندم و بعبادت و دعا اشتغال نمودم و انوار مقدسه ی محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین را شفیع گردانیدم و به حق ایشان از خداوند منان سؤال كردم كه مرا نجات بخشد هنوز دعای من تمام نشده بود كه دیدم حضرت امام محمدتقی علیه السلام در زندان نزد من حاضر شد و فرمود كه ای ابوالصلت سینه ات تنگ شده است؟ گفتم بلی والله، گفت برخیز و زنجیر از پای من جدا شد و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد و حارسان و غلامان مرا می دیدند و به اعجاز آن حضرت یارای سخن گفتن نداشتند، چون مرا از خانه بیرون آورد فرمود كه تو در امان خدائی دیگر تو هرگز مأمون را نخواهی دید و او تو را نخواهد دید چنان شد كه فرمود.

ایضا ابن بابویه و شیخ مفید باسانید مختلفه روایت كرده اند از علی بن الحسین كاتب كه امام رضا علیه السلام را تبی عارض شد و اراده ی فصد نمود. مأمون پیشتر یكی از غلامان خود را گفته بود كه ناخنهای خود را دراز بگذارد، و به روایت شیخ مفید عبدالله بن بشیر را گفت چنین كند و كسی را بر این امر مطلع



[ صفحه 539]



نگرداند، چون شنید كه حضرت اراده ی فصد دارد زهری مانند تمرهندی بیرون آورد و به غلام خود داد كه این را ریزه كن و دست خود را به آن آلوده گردان و میان ناخنهای خود را از این پر كن و دست خود را مشوی و با من بیا پس مأمون سوار شد و به عیادت آن جناب آمد و نشست تا آن جناب را فصد كردند و به روایت دیگر نگذاشت. و در خانه ای كه حضرت می بود بوستانی بود كه درختهای انار در آن بود همان غلام را گفت كه چند انار از باغ بچین، چون آورد گفت اینها را برای آن جناب در جامی دانه كن و جام را به دست خود گرفت و نزد آن امام مظلوم گذاشت و گفت از این انار تناول نمائید كه برای ضعف شما نیكو است. حضرت فرمود كه باشد ساعتی دیگر، مأمون گفت نه به خدا سوگند باید كه البته در حضور من تناول نمائید و اگر نبود رطوبتی در معده ی من هر آینه در خوردن موافقت می كردم، پس به جبر مأمون حضرت چند قاشق از آن انار تناول نمود مأمون بیرون رفت و حضرت در همان ساعت به قضای حاجت بیرون شتافت و هنوز نماز عصر نكرده بودیم كه پنجاه مرتبه آن حضرت را حركت داد و از آن زهر قاتل احشاء و امعاء آن جناب به زیر آمد. چون خبر به مأمون رسید پیغام فرستاد كه این ماده ایست از فصد به حركت آمده است دفعش برای شما نافع است چون شب درآمد حال آن جناب دیگرگون شد و در صبح به ریاض رضوان انتقال نمود و به انبیاء و شهداء و صدیقان ملحق گردید و آخر سخنی كه به آن تكلم نمود این بود:

قل لو كنتم فی بیوتكم لبرز الدین كتب علیهم القتل الی مضاجعهم و كان امر الله قدرا مقدرا.

بگو یا محمد اگر می بودید شما در خانه های خود هر آینه بیرون می آمدند آن گروهی كه بر ایشان نوشته شده است كشته شدن به سوی محل وفات خود یا قبرهای خود و امر خدا مقدر و شدنی است. چون خبر به مأمون رسید امر كرد به غسل و تكفین آن حضرت و در جنازه ی آن جناب با سر و پای برهنه و بندهای گشوده بر دوش صاحبان مصیبت می رفت و برای رفع تشنیع مردم به ظاهر گریه و زاری می كرد و می گفت ای برادر به مرگ تو رخنه در خانه ی اسلام افتاد و آنچه من در باب تو



[ صفحه 540]



خواستم به عمل نیامد و تقدیر خدا بر تدبیر من غالب شد.

از ابوالصلت هروی روایت است كه گفت چون مأمون از خدمت آن جناب بیرون آمد من داخل شدم چون نظرش بر من افتاد گفت ای ابوالصلت آنچه خواستند كردند و مشغول ذكر خدا و تمحید و تمجید حق تعالی گردید و دیگر سخن نگفت. و در بصائر الدرجات به سند صحیح روایت كرده است كه در آن روز حضرت فرمود كه دیشب حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم كه می فرمود یا علی بیا نزد ما كه آنچه نزد ما است بهتر است از آنچه در آن هستی.

ابن بابویه به سند حسن از یاسر خادم روایت كرده است كه امام رضا علیه السلام را هفت منزل پیش از وارد شدن به طوس مرضی عارض شد چون داخل شهر طوس شدیم بیماری آن جناب شدید گردید و به این سبب مأمون چند روز در طوس توقف كرد و هر روزی دو مرتبه به عیادت آن جناب می آمد و در روز آخر ضعف بر آن حضرت مستولی گردید چون نماز ظهر ادا كرد فرمود كه ای یاسر آیا مردم چیزی خورده اند؟ گفتم ای سید من كه را رغبت بخوردن و آشامیدن می شود با این حالت كه در تو مشاهده می كنند. پس آن معدن فتوت با نهایت ضعف و ناتوانی برای رعایت خدمتكاران خود درست نشست و فرمود كه خوان را بیاورید، چون خوان را گستردند جمیع اهل و حشم و خدم خود را طلبید و بر سر خوان احسان خود نشانید و یك یك را تفقد و نوازش نمود. چون ایشان طعام خوردند، فرمود كه برای زنان طعام بفرستید چون همه از طعام خوردن فارغ شدند ضعف بر آن جناب غالب گردید و مدهوش شد. صدای شیون از خانه ی آن جناب بلند شد و زنان و كنیزان مأمون با سر و پای برهنه به خانه ی آن مظلوم دویدند و خروش از جمیع مردم برآمد و صدای گریه و زاری از طوس به فلك آبنوس می رسید. پس مأمون نالان و گریان از خانه بیرون آمد و دست تأسف بر سر می زد و مویهای ریش خود را می كند و قطرات اشك حسرت از دیده می بارید و بر جرم و روسیاهی خود زار زار می نالید. چون به نزدیك آن امام رسید، امام مظلوم دیده گشود مأمون گفت ای سید و بزرگ من به خدا سوگند نمی دانم كه كدام مصیبت بر من عظیمتر است



[ صفحه 541]



جدائی چون تو پیشوائی و مفارقت مانند تو رهنمائی، یا تهمتی كه مردم به من گمان می برند كه من تو را به قتل آورده ام، حضرت متوجه جواب سخنان بی فروغ او نگردید و دیده گشود فرمود كه باری با پسرم امام محمدتقی نیكو معاشرت نما كه وفات او و وفات تو نزدیك به یكدیگر خواهد بود. چون پاسی از شب گذشت آن جناب به عالم قدس ارتحال نمود.

چون صبح شد مردم جمع شدند و خروش برآوردند كه مأمون فرزند رسول خدا (ص) را بناحق شهید كرد و شورشی عظیم در میان مردم به هم رسید. مأمون ترسید كه اگر جنازه ی آن جناب را در آن روز بیرون برد برای او فتنه برپا شود، پس محمد بن جعفر عم آن جناب را طلبید و گفت بیرون رو و فتنه ی مردم را فرونشان و ایشان را متفرق گردان و بگو كه امروز آن حضرت را بیرون نمی آوریم. چون محمد بن جعفر بیرون رفت و با مردم سخن گفت پراكنده شدند و در شب آن جناب را غسل دادند و دفن كردند.

شیخ مفید روایت كرده است كه چون آن نیر فلك امامت به سرای باقی ارتحال نمود مأمون یك روز و یك شب وفات آن جناب را پنهان داشت و محمد بن جعفر را با جمعی از آل ابوطالب كه با او همراه بودند طلبید و خبر وفات آن جناب را به ایشان اظهار كرد و گریست و اندوه بسیار نمود و ایشان را نزد آن جناب آورد و بدن شریفش را گشود و به ایشان نمود و گفت كه آسیبی از ما به او نرسیده است پس با آن جناب خطاب كرد ای برادر من گران است بر من كه تو را با این حالت مشاهده نمایم و می خواستم كه پیش از تو بمیرم و تو خلیفه و جانشین من باشی و لیكن با تقدیر خدا چه می توان كرد.

ابن بابویه به سند معتبر از هرثمة ابن اعین روایت كرده است كه گفت شبی نزد مأمون بودم تا آنكه چهار ساعت از شب گذشت چون مرخص شدم به خانه برگشتم بعد از نصف شب صدای در خانه را شنیدم یكی از غلامان من جواب گفت كه كیستی؟ گفت هرثمه را بگو كه سید و مولای تو تو را می طلبد پس به سرعت برخاستم و جامه های خود را پوشیدم و به تعجیل روان شدم چون داخل خانه ی آن



[ صفحه 542]



جناب شدم دیدم كه مولای من در صحن خانه نشسته است. گفت ای هرثمه، گفتم لبیك ای مولای من، گفت بنشین. چون نشستم فرمود كه ای هرثمه آنچه می گویم بشنو و ضبط كن، بدان كه هنگام آن شده است كه نزد حق تعالی رحلت نمایم و به جد بزرگوار و پدران ابرار خود ملحق گردم و نامه ی عمر من به آخر رسیده است و مأمون عزم كرده است كه مرا زهر بخوراند در انگور و انار و اما انگور پس زهر در رشته خواهد كشید و به سوزن در میان دانه های انگور خواهد دوانید، و اما انار پس ناخن بعضی از غلامان خود را به زهر آلوده خواهد كرد و به دست او انار برای من دانه خواهد كرد و فردا مرا خواهد طلبید و آن انگور و انار را به جبر به من خواهد خورانید و بعد از آن قضای حق تعالی بر من جاری خواهد شد، چون به دار بقا رحلت نمایم مأمون می خواهد مرا به دست خود غسل بدهد چون این اراده كند پیغام مرا در خلوت به او برسان و بگو گفت اگر متعرض غسل و كفن و دفن من بشوی حق تعالی تو را مهلت نخواهد داد و عذابی كه در آخرت برای تو مهیا كرده به زودی در دنیا بر تو خواهد فرستاد چون این را بگوئی دست از غسل دادن من خواهد داشت و به تو خواهد گذاشت و از بام خانه ی خود مشرف خواهد شد كه مشاهده كند كه تو چگونه مرا غسل می دهی. ای هرثمه زینهار كه متعرض غسل من مشو تا ببینی كه در كنار خانه خیمه ی سفیدی برپا كنند چون خیمه را مشاهده كنی مرا بردار و به اندرون خیمه بر، و خود در بیرون خیمه بایست و دامان خیمه را بر مردار و نظر مكن كه هلاك می شوی. و بدانكه در آن وقت مأمون از بالای بام خانه ی خود به تو خواهد گفت كه ای هرثمه شما شیعیان می گوئید كه امام را غسل نمی دهد مگر امامی مثل او پس در این وقت امام رضا علیه السلام را كی غسل می دهد و حال آنكه پسرش در مدینه است و ما در طوسیم. چون این را بگوید جواب بگو كه ما شیعیان می گوئیم كه امام را واجبست امام غسل بدهد اگر ظالمی منع نكند، پس اگر كسی تعدی كند و در میان امام و فرزندش جدائی افكند امامت امام باطل نمی شود اگر امام رضا علیه السلام را در مدینه می گذاشتی پسرش كه امام زمانست او را علانیه غسل می داد و در این وقت نیز پسرش غسل می دهد به نحوی كه دیگران نمی دانند. پس



[ صفحه 543]



بعد از ساعتی خواهی دید كه آن خیمه گشوده می شود و مرا غسل داده و كفن كرده بر روی نعش گذاشته اند پس نعش را بردارند و به سوی مدفن من برند چون مرا به قبه ی هارون برند مأمون خواهد خواست كه قبر پدر خود هارون را قبله ی من گرداند و هرگز نخواهد شد هر چند كلنگ بر زمین زنند به قدر ریزه ی ناخنی جدا نتوانند كرد، چون این حالت را مشاهده كنی نزد او برو و از جانب من بگو كه این اراده كه كرده ای صورت نمی یابد و قبر امام مقدم می باشد، اگر در پیش روی هارون یك كلنگ بر زمین زنند قبر كنده و ضریح ساخته ظاهر خواهد شد، چون قبر ظاهر شود از ضریح آب سفیدی بیرون خواهد آمد و قبر از آن آب پر خواهد شد، ماهی بزرگی در میان آب پدید خواهد آمد به طول قبر بعد از ساعتی ماهی ناپیدا خواهد شد و آب فروخواهد رفت پس در آن وقت مرا در قبر گذار و مگذار كه خاك در قبر ریزند زیرا كه قبر خود پر خواهد شد.

پس حضرت فرمود كه آنچه گفتم حفظ كن و به عمل آور و در هیچ یك از آنها مخالفت مكن، گفتم ای سید من پناه می برم به خدا كه در امری از امور تو را مخالفت كنم، هرثمه گفت كه از خدمت آن جناب محزون و گریان و نالان بیرون آمدم و غیر از خدا كسی بر ضمیر من مطلع نبود، چون روز شد مأمون مرا طلبید و تا چاشت نزد او ایستاده بودم، پس گفت برو ای هرثمه و سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسان و بگو اگر بر شما آسان است به نزد ما بیائید و اگر رخصت می فرمائید من به خدمت شما بیایم و اگر آمدن را قبول كند مبالغه كن كه زودتر بیاید.

چون به خدمت آن حضرت رفتم پیش از آنكه سخن بگویم حضرت فرمود كه آیا وصیتهای مرا حفظ كرده ای؟ گفتم بلی، پس كفش خود را طلبید و فرمود كه می دانم تو را به چه كار فرستاده است و كفش پوشید و ردای مبارك بر دوش افكند و متوجه شد. چون داخل مجلس مأمون گردید او برخاست و استقبال كرد و دست در گردنش درآورد و پیشانی نورانیش را بوسه داد و آن حضرت را بر تخت خود نشانید و سخن بسیار به آن امام مختار گفت، پس یكی از غلامان خود را گفت كه انگور و



[ صفحه 544]



انار بیاورید. هرثمه گفت چون نام انگور و انار شنیدم سخنان سید ابرار را به خاطر آوردم صبر نتوانستم كرد لرزه بر اندامم افتاد و نخواستم كه حالت من بر مأمون ظاهر شود از مجلس بیرون رفتم و خود را در كناری افكندم، چون نزدیك زوال شمس شد دیدم كه حضرت از مجلس مأمون بیرون آمد و به خانه تشریف برد. بعد از ساعتی مأمون امر نمود كه اطباء به خانه ی آن حضرت بردند، سبب آن را پرسیدم، گفتند مرضی آن حضرت را عارض شده است و مردم در امر آن حضرت گمانها می بردند و من صاحب یقین بودم. چون ثلثی از شب گذشت صدای شیون از خانه ی آن امام مظلوم ممتحن بلند شد و مردم به در خانه ی آن حضرت شتافتند و من به سرعت رفتم و دیدم كه مأمون ایستاده است و سر خود را برهنه كرده است و بندهای خود را گشوده است و به آواز بلند گریه و نوحه می كند، چون من این حالت را مشاهده كردم بی تاب شدم و گریان گردیدم. و چون صبح شد مأمون به تعزیه ی آن حضرت نشست و بعد از ساعتی داخل خانه ی آن امام مظلوم شد و گفت اسباب غسل را حاضر كنید كه می خواهم او را غسل دهم، چون من این سخن را شنیدم به فرموده ی آن حضرت نزدیك او رفتم و پیام آن حضرت را رسانیدم چون آن تهدید را شنید ترسید و دست از غسل برداشت و تغسیل را به من گذاشت چون بیرون رفت بعد از ساعتی خیمه ای كه حضرت فرموده بود برپا شد من با جماعت دیگر در بیرون خیمه بودیم و آواز تسبیح و تكبیر و تهلیل می شنیدیم و صدای ریختن آب و حركت ظرفها به گوش ما می رسید و بوی خوشی از پس پرده استشمام می كردیم كه هرگز چنین بوئی به مشام ما نرسیده بود. ناگاه دیدم كه مأمون از بام خانه مشرف شد و مرا بانگ زد و گفت آنچه حضرت مرا خبر داده بود و من جواب گفتم آنچه حضرت فرموده بود. پس دیدم كه خیمه برخاست و مولای مرا در كفن پیچیده طاهر و مطهر و خوشبو بر روی نعش گذاشته اند پس نعش آن حضرت را بیرون آوردم مأمون و جمیع حاضران بر آن حضرت نماز خواندند چون به قبه ی هارون رفتیم دیدیم كه كلنگ داران در پس پشت هارون می خواهند كه قبر از برای آن جناب حفر نمایند چندانكه كلنگ بر زمین می زدند ذره ای از آن خاك جدا نمی شد. مأمون گفت



[ صفحه 545]



می بینی زمین چگونه امتناع می نماید از حفر قبر او، گفتم مرا امر كرده است آن جناب كه یك كلنگ در پیش روی قبر هارون بر زمین بزنم و خبر داده كه قبر ساخته ظاهر خواهد شد، مأمون گفت سبحان الله بسیار عجیب است اما از امام رضا علیه السلام هیچ امری غریب نیست، ای هرثمه آنچه گفته است به عمل آور. هرثمه گفت كه من كلنگ را گرفتم. و در جانب قبله ی هارون بر زمین زدم به یك كلنگ زدن قبر كنده و در میانش ضریح ساخته پیدا شد. مأمون گفت ای هرثمه او را در قبر گذار، گفتم مرا امر كرده است كه او را در قبر نگذارم تا امری چند ظاهر شود و مرا خبر داد كه از قبر آب سفیدی خواهد جوشید و قبر از آن آب مملو خواهد شد و ماهی در میان آب ظاهر خواهد شد كه طولش مساوی طول قبر باشد و فرمود كه چون ماهی غائب شود و آب از قبر برطرف شود جسد شریف او را در كنار قبر بگذارم و آن كسی كه خدا خواسته كه او را در لحد گذارد خواهد گذاشت، مأمون گفت ای هرثمه آنچه فرموده است به عمل آور، چون آب و ماهی ظاهر شد من نعش مطهر آن جناب را در كنار قبر گذاشتم ناگاه دیدم كه پرده ی سفیدی بر روی قبر پیدا شد و من قبر را نمی دیدم و آن جناب را به قبر بردند بی آنكه من دستی بگذارم، پس مأمون حاضران را گفت كه خاك در قبر بریزند گفتم آن حضرت فرموده كه خاك نریزید، گفت وای بر تو پس كی قبر را پر خواهد كرد؟ گفتم او مرا خبر داده كه قبر خود پر خواهد شد. پس مردم خاك ها را از دست خود ریختند و به سوی آن قبر نظر می كردند و از غرائبی كه به ظهور می آمد متعجب بودند، ناگاه قبر پر شد و از زمین بلند گردید.

چون مأمون به خانه برگشت مرا به خلوت طلبید و گفت تو را به خدا سوگند می دهم كه آنچه از آن جناب شنیدی برای من بیان كن، گفتم آنچه فرموده بود به شما عرض كردم. گفت تو را به خدا سوگند می دهم كه غیر اینها آنچه گفته است بگوئی، چون خبر انگور و انار را نقل كردم رنگ او متغیر شد و رنگ به رنگ می گردید و سرخ و زرد و سیاه می شد پس بر زمین افتاد و مدهوش شد و در بیهوشی می گفت

وای بر مأمون از خدا، وای بر مأمون از رسول خدا (ص)، وای بر مأمون از علی



[ صفحه 546]



مرتضی علیه السلام، وای بر مأمون از فاطمه ی زهراء علیهاالسلام، وای بر مأمون از حسن مجتبی علیه السلام، وای بر مأمون از حسین شهید كربلا علیه السلام، وای بر مأمون از حضرت امام زین العابدن علیه السلام، وای بر مأمون از امام محمد باقر علیه السلام، وای بر مأمون از امام جعفر صادق علیه السلام، وای بر مأمون از امام موسی كاظم علیه السلام، وای بر مأمون از امام به حق علی بن موسی الرضا علیه السلام، به خدا سوگند كه این است زیانكاری هویدا، مكرر این سخنان را می گفت و می گریست و فریاد می كرد من از مشاهده ی احوال او ترسیدم و كنج خانه خزیدم، چون به حال خود باز آمد مرا طلبید و مانند مستان مدهوش بود پس گفت به خدا سوگند كه تو و جمیع اهل آسمان و زمین نزد من از آن حضرت عزیزتر نیستند اگر بشنوم كه یك كلمه از این سخنان را جائی ذكر كرده ای تو را به قتل می رسانم، گفتم اگر یك كلمه از این سخنان را جائی اظهار كنم خون من بر شما حلال باشد. پس عهدها و پیمانها از من گرفت و سوگندهای عظیم مرا داد كه اظهار این اسرار نكنم چون پشت كردم دست بر دست زد و این آیه را خواند:

یستخفون من الناس و لا یستخلفون من الله و هو معهم اذ یبیتون ما لا یرضی من القول و كان الله بما تعملون محیطا.

یعنی پنهان می كنند از مردم و پنهان نمی كنند از خدا و حال اینكه خدا با ایشان است در شبها كه می گویند سخنی چند كه خدا نمی پسندد از ایشان و خدا به جمیع كرده های شما احاطه كرده است و بر همه ی آنها مطلع است.

قطب راوندی از حسن بن عباد كه كاتب حضرت امام رضا علیه السلام بود روایت كرده كه چون مأمون اراده ی سفر بغداد كرد من به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رفتم چون نشستم فرمود كه ای پسر عباد ما داخل عراق نخواهیم شد و عراق را نخواهیم دید، چون این سخن را شنیدم گریستم و گفتم یابن رسول الله مرا از اهل و فرزندان خود نومید كردی. فرمود كه تو داخل خواهی شد و من داخل نخواهم شد، چون حضرت به حوالی شهر طوس رسید بیماری آن حضرت را عارض



[ صفحه 547]



شد وصیت فرمود كه قبر او را در جانب قبله نزدیك به دیوار بكنند و میان قبر او و قبر هارون سه ذرع فاصله بگذارند. پیشتر برای هارون می خواستند كه در آن موضع قبر بكنند بیل و كلنگ بسیار شكسته شده بود و نتوانسته بودند كه حفر نمایند، حضرت فرمود كه به آسانی كنده خواهد شد و صورت ماهی از مس در آنجا پیدا خواهد شد و بر آن صورت نوشته به خط عبری و لغت عبری خواهد بود، چون لحد مرا حفر نمائید بسیار عمیق كنید و آن صورت ماهی را نزدیك پای من دفن كنید چون شروع كردند به كندن قبر مقدس آن حضرت، هر كلنگی كه بر زمین می زدند مانند ریگ فروریخت تا آنكه صورت ماهی پیدا شد و در آن صورت نوشته بود كه این روضه ی علی بن موسی الرضا است و آن گودال هارون جبار است، تمام شد آنچه از كتاب جلاء العیون نقل كردیم.

و بدانكه شایسته است در اینجا به سه چیز اشاره شود:

اول - آنكه اشهر در تاریخ شهادت حضرت امام رضا علیه السلام آن است كه در ماه صفر سنه دویست و سیم به سن پنجاه و پنج واقع شده و لكن در روز آن اختلاف است، ابن اثیر و طبرسی و بعضی دیگر روز آخر ماه گفته اند و بعضی چهاردهم و كفعمی هفدهم آن ماه و صاحب كتاب العدد و صاحب مسار الشیعه در بیست و سیم ذی القعده گفته اند و آن روزی است كه مستحب است زیارت آن حضرت از نزدیك و دور چنانكه سید بن طاوس در اقبال فرموده و حمیری از ثقه ی جلیل معمر بن خلاد نقل كرده كه روزی در مدینه امام محمدتقی علیه السلام فرمود ای معمر سوار شو، گفتم به كجا برویم؟ گفت سوار شو و كاری مدار پس سوار شدم و با آن حضرت رفتم تا رسیدیم به یك وادی یا زمین پستی فرمود كه اینجا بایست من ایستادم در آنجا تا حضرت آمد عرض كردم فدایت شوم كجا بودی؟ فرمود به خراسان رفتم و همین ساعت پدرم را دفن كردم.

و شیخ طوسی در اعلام الوری روایت كرده از امیة بن علی كه گفت من در مدینه بودم و پیوسته به خدمت حضرت امام محمدتقی علیه السلام می رفتم در ایامی كه حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بود و اهل بیت حضرت امام محمدتقی



[ صفحه 548]



علیه السلام و عموهای پدرش می آمدند به خدمت آن حضرت و سلام می كردند بر آن حضرت و تعظیم و تكریم آن جناب می نمودند. پس روزی در حضور ایشان جاریه ی خود را طلبید و فرمود كه بگو به ایشان یعنی به اهل خانه كه مهیا و آماده شوند برای ماتم پس چون متفرق شدند با هم گفتند چرا نپرسیدیم از آن حضرت ماتم كی؟ چون فردا شد باز حضرت همان فرمایش را به آن جاریه فرمود، آن جماعت سؤال كردند كه مهیا شوند برای ماتم كی؟ فرمود برای ماتم بهترین اهل زمین، پس بعد از چند روز خبر رسید كه حضرت امام رضا علیه السلام در آن روز كه فرزند بزرگوارش امر به ماتم فرمود به عالم بقا رحلت كرده بود.

دوم - آنكه علماء برای حضرت امام رضا علیه السلام فرزندی غیر از امام محمدتقی علیه السلام ذكر نكرده اند بلكه بعضی گفته اند كه اولادش منحصر به آن حضرت بوده، شیخ مفید فرموده كه حضرت امام رضا علیه السلام از دنیا رحلت فرمود و فرزندی نداشت كه ما مطلع باشیم بر آن جز پسرش امام بعدش ابوجعفر محمد بن علی علیه السلام و سن شریفش در روز وفات پدر بزرگوارش به هفت سال و چند ماه رسیده بود و ابن شهرآشوب تصریح كرده كه فرزند آن حضرت محمد امام است و بس و لكن علامه ی مجلسی در بحار از قرب الأسناد نقل كرده كه بزنطی خدمت حضرت رضا علیه السلام عرض می كند كه چند سال است از شما می پرسم از خلیفه ی بعد از شما می فرمائید پسرم و شما را فرزند نبود و خدا دو پسر به شما موهبت فرموده پس كدام یك از این دو پسر تو است الخ. و ابن شهراشوب در مناقب فرموده كه اصل در مسجد زرد كه در شهر مرو است آن است كه حضرت امام رضا علیه السلام در آن نماز گذارده پس بنا شده مسجدی پس از آن دفن شده در آن پسر حضرت امام رضا علیه السلام و كرامتهائی در آن نقل شده و نیز علامه ی مجلسی ره در بحار در باب حسن خلق روایتی از عیون اخبار الرضا نقل می كند ظاهرش آن است كه امام رضا علیه السلام را دختری بود فاطمه نام كه از پدر بزرگوارش حدیث روایت كرده و آن حدیث این است:

عن فاطمة بنت الرضا عن ابیها عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه و عمه زید عن ابیهما



[ صفحه 549]



علی بن الحسین عن ابیه و عمه و عن علی بن ابیطالب علیهم السلام عن النبی صلی الله علیه و آله قال من كف غضبه كف الله عنه عذابه و من حسن خلقه بلغه الله درجة الصائم القائم.

یعنی فاطمه بنت رضا علیه السلام از پدران خود از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت كرده كه فرمود هر كه بازدارد غضب خود را بازدارد خداوند تعالی از او عذاب خود را و كسی كه نیكو كند خلق خود را برساند خداوند تعالی او را به درجه ی كسی كه روزه دار و قائم به عبادت باشد. و نیز شیخ صدوق روایت كرده:

مسندا عن فاطمة بنت علی بن موسی الرضا عن ابیها الرضا عن ابائه عن علی علیهم السلام قال لا یحل لمسلم ان یروع مسلما [1] .

و در كتب انساب نیز ذكر كرده اند كه آن حضرت را دختری بوده فاطمه نام كه زوجه ی محمد بن جعفر بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب برادرزاده ی ابوهاشم جعفری بوده و او مادر حسن بن محمد بن جعفر بن قاسم است و شبلنجی در نور الأبصار كرامتی از این مخدره نقل كرده است طالبین به آنجا رجوع فرمایند.

سیم - بدان كه شعراء برای حضرت امام رضا علیه السلام مرثیه ی بسیار گفته اند و علامه ی مجلسی ره در بحار بابی در مراثی آن جناب ایراد كرده و لكن چون آن مراثی عربی است و كتاب ما فارسی است گنجایش نقل ندارد و لكن بجهة تبرك و تیمن به ذكر چند شعر اكتفا می كنیم.

قال دعبل:



الا ما لعین بالدموع استهلت

ولو نفدت [2] ماء الشئون لقلت



علی من بكته الارض و استرجعت له

رؤس الجبال الشامخات و ذلت





[ صفحه 550]





و قد اعولت تبكی السماء لفقده

و انجمها ناحت علیه و كلت



فنحن علیه الیوم اجدر بالبكاء

لمرزئة عزت علینا و جلت



رزینا رضی الله سبط نبینا

فاخلفت الدنیا له و تولت



تجلت مصیبات الزمان و لا اری

مصیبتنا بالمصطفین تجلت



و دعبل مرثیه های بسیار برای آن حضرت گفته.

و قال محمد بن حبیب الظبی



قبر بطوس به اقام امام

حتم الیه زیارة و لمام



قبر اقام به السلام و اذ غدا

تهدی الیه تحیة و سلام



قبر سنا انواره تجلوا العمی

و بتر به قد یدفع الاسقام



قبر اذا حل الوفود برئعه

رحلوا و حصلت عنهم الاثام



و تزودوا امن العقاب و اومنوا

من ان یحل علیهم الاعدام



قبر علی ابن موسی حله

بثراه یزهوا الحل و الاحرام



من زاره فی الله عارف حقه

فالمس منه علی الجحیم حرام



و بدانكه ثواب زیارت آن حضرت بیشتر است از آنكه ذكر شود و ما در كتاب مفاتیح الجنان به چند روایت آن اقتصار كردیم و در اول این فصل به مختصری از آن اشاره شد و اگر مقام را گنجایش تطویل بود به ذكر چند حكایتی از دلائل و كرامات و بركات كه از مشهد مقدسش ظاهر شده كتاب خود را زینت می دادیم.



[ صفحه 551]




[1] و نيز مرحوم مؤلف در كتاب سفينه در باب شين از كتاب مسلسلات خبري از آن مجلله نقل نموده در فضل شيعه، مصحح.

[2] ولو نقرت ماء.